دکتر هارالدسون به لبنان سفر کرد تا موردی مربوط به یک پسر بچه به نام نضیح الدناف را مورد بررسی قرار دهد. این پسر بچه به محض اینکه قادر به سخن گفتن شد برای پدر و مادرش از زندگی پیشینش حرف زد. او با غرور از تمام سلاحهایش حرف میزد. کلماتی به کار میبرد که پدر و مادرش از کودکی به سنّ او انتظار نداشتند و علاقه غیرمعمول و نامتعارفی به سیگار و ویسکی نشان میداد. از دوستی گفت که تنها یک دست داشت و صاحب یک ماشین قرمزرنگ بود، دوستی که در اثر شلیک گلوله کشته شدهبود. الدناف راه خانه قبلیاش واقع در محله کَبِرچَمون « محله کوچکی که حدود ۱۰.۵ مایل از محل زندگی فعلیش فاصله داشت » را نشان داد. مردی به نام فؤاد اسعد خدّاگ زمانی در آنجا زندگی میکرد که جزئیات زندگیش با پسری که او گفته بود مطابقت داشت. چندین سوال از او پرسیده شد، از جمله: چه کسی درب ورودی این خانه را ساختهاست؟ نضیح بهدرستی پاسخ داد: مردی از خانواده فَرَج. همچنین او به باقی سؤالات آن زن نیز پاسخ صحیح داد.